نوشته شده توسط :

 

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی ، مروت ، ابلهی است!
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن ( موسی چنبه ) هاست!
روزگار مرگ انسانیت است:
من ، که از پژمردن یک شاخه گل،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
از فغان یک قناری در قفس،
از غم یک مرد در زنجیر ، حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست.
وندرین ایام،
زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست.
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست،
وای! جنگل را بیابان می کنند.
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند!
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند!
صحبت از پژمردن یک برگ نیست.
فرض کن:
مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست.
فرض کن:
یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست.
فرض کن:
جنگل بیابان بود از روز نخست.
در کویر سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق،
گفتگو از مرگ انسانیت است...


:: موضوعات مرتبط: دريافت از اعضاء , ,
:: بازدید از این مطلب : 228
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 13 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد